ابراهیم اکبری دیزگاه در گفتوگو با خبرنگار پایگاه خبری حوزه هنری، با اشاره به اینکه درباره داستان جوان میتوان به دو نکته اشاره کرد، اظهار کرد: داستانهای جوانان را میتوانیم از دو منظر بررسی کنیم؛ یکی چه گفتن و دیگری چگونه گفتن است. بحث چه گفتن و چگونه گفتن است. تصورم این است که مسئله چگونه گفتن در بسیاری داستانها حل شده و نویسنده ما تا اندازهای میداند چگونه بنویسد. فرم را می شناسد، تا اندازهای میتواند شخصیتپردازی کند و به لحاظ فنی استانداردی دارد.
وی ادامه داد: چیزی که میخواهم دربارهاش صحبت کنم مسئله «چه گفتن» است. چه گفتن در ادبیات ما خیلی جدی گرفته نشده است. در دورهای فرمالیستها این شعار را با صدای بلند بر ادبیات ما تحمیل کردند و اینگونه القا کردند که چه گفتن مهم نیست. امروز با شعارهای فرمالیستها فاصله گرفتهایم، اما هنوز از آن جدا نشدهایم. حتی اگر از آن شعار عبور کنیم هم باید آوردهای داشته باشیم.
اکبری دیزگاه خاطرنشان کرد: نوشتن داستان، مطالعه، سیر و سلوک و کشف نیاز دارد. این ماجرا را در داستانهای جوانان کمتر دیدهام. کمتر دیدهام آتشی در دست نویسندگان جوان باشد که من را گرم کند. بعضا میدیدیم که نگاه کردهاند به دست دیگران و داستانی را تقلید کردهاند.
این نویسنده با تاکید بر اینکه مسئله تاریخی وجود دارد مبنی بر اینکه انسان ایرانی فکر نمیکند، عنوان کرد: انسان ایرانی دچار ضعف، حرمان و سرگشتگی شده است. باید فکر اساسی برای سامان دادن اندیشه ایرانی که در روایت ایرانی تحقق پیدا میکند داشته باشیم.
وی اظهار داشت: روایت ایرانی شکل نگرفته و همواره دچار این مسئله هستیم. داستاننویس یا راوی باید ایران را بشناسد و به آن تعلق داشته باشد. به مدینهای به نام ایران فکر کند تا در آن سکنا بگزیند. این سکنا وجود ندارد. وقتی نویسنده نه ایران را بشناسد و نه بتواند آن را روایت کند، دیگر دغدغهاش نیست که آن را روایت کند.
نویسنده رمان «برکت» تصریح کرد: مسئله بعدی در باب روایت ایرانی مسئله دین است. انسان ایرانی هیچگاه بدون دین نبوده است. در هر بخشی، سایه خدا را بر انسان و فاصله خدا بر زمین را میبینیم. باید نویسنده ایرانی به این موضوع هم فکر کند. یکی از لوازم و مولفههای روایت ایرانی دین است.
اکبری دیزگاه مسئله بعدی نویسندگان و اندیشمندان ایرانی را معاصریت دانست و افزود: تکلیف نویسنده ایرانی در مواجهه با چیزی به نام مدرنیته اینکه چگونه با مدرنیته مواجه شود؛ باید مشخص شود. وقتی این سه مسئله حل شد روایت ایرانی از انسان و هستی ایرانی شکل میگیرد. این نوع روایت را نداریم و یا کم داریم. از این رهگذر رمان بزرگسال و 100 سال ادبیات داستانی و سینما هم این مشکل را دارند و این مسئلهای اساسی است.
وی همچنین گفت: نویسنده ایرانی باید از خود بپرسد که هستم، در کجا ایستادهام و چه نگاهی به عالم دارم. وقتی این را از خود به طور جدی بپرسد، به سراغ خودش میرود. وقتی درباره ایران حرف میزند، باید سراغ سهروردی برود. سهروردی اندیشمندی است که ایران باستان را به ایران اسلامی وصل کرده است. سهروردی حکمت خسروانی را به حکمت اسلامی وصل کرده است. بنابراین نخستین قدم برای اندیشمند و نویسنده ایرانی بازگشتن به سمت خویشتن است. البته بازگشت عالمانه، نه بازگشت متحجرانه. بازگشت تحقق پیدا نمیکند مگر آنکه متد داشته باشیم. متد را دین به ما میدهد و کاملترین اصل دین قیامت و معاد است. قیامت یعنی بلند شدن و معاد یعنی بازگشتن. وقتی بازگشت صورت بگیرد، معنا پیدا میکنیم. به اول تاریخی، ذهنی، وجودی بر میگردیم و این هم مسئله ای است که نویسنده و متفکر ایرانی باید به آن توجه نشان دهد.
نویسنده رمان «شاهکُشی» با بیان اینکه انسان ایرانی سکنا ندارد؛ اظهار کرد: انسان ایرانی شهر ندارد و به شهر فکر نکرده است. این را در عمل و رفتارش میبینید. وقتی کنار دریا میرویم حجم زیاد زباله ها را میبینیم و این به معنای عدم توجه انسان ایرانی به شهر و کشورش است. هر کسی از دستش میآید میخواهد از کشور فرار کند. انسان ایرانی به قبیله میاندیشد؛ میگوییم ما حزبالهیها، آن روشنفکرها و هر کدام از اینها هم شاخه شاخه میشوند و وقتی قبیله میشویم، تنها میخواهیم قبیله را نگه داریم و به مدینه کاری نداریم.
اکبریدیزگاه گفت: داستان یکی از جاهایی است که نویسنده باید بلند شود و بگوید من باید اینجا بایستم و طرحی برای مدینه خود ارائه دهم. وقتی مدینه باشد و سکنا داشته باشم، آن وقت اگر برای همسایهمان مشکلی پیش بیاید، من هم دچار حرمان میشوم. نویسنده ایرانی باید داستانی بنویسد که توجه به مدینه در آن وجود داشته باشد. وقتی مدینه ساخته شد همه راحت میشویم و هیچ کسی فرار نمیکند.
انتهای پیام/